دلنبشته های تابناک

ساخت وبلاگ
همیشه توی گوش ما فرو کرده اند که آدم باید از همکاری با ظالم طفره برود تا خدای ناکرده در ظلم او شریک نباشد.در این مورد حتی گفته شده که اگر شما در شرکتی کار می کنید و ملاحظه می نمایید که رییس شما کارها و فعالیت های خلاف قانون انجام می دهد خیلی زود باید استعفای خود را تقدیم نموده و "ما نیستیم" را به سمع و نظر وی برسانید.سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که اگر واقعا چنین است چرا همه ما امیر کبیر را مردی بزرگ می دانیم که باید او را بابت خدمات فراوانی که به کشور ما کرده شایان ستایش بدانیم؟ مگر ایشان صدر اعظم پادشاهی ظالم و خون خوار، که بالاخره خون امیر این مملکت را هم ریخت، نبود؟جواب را باید در همکاری یا عدم همکاری جستجو نکرد و به چگونگی همکاری توجهی ویژه معطوف داشت! اگر همکاری مانند همکاری آقاخان نوری باشد و طرف بخواهد با تایید فرمایشات سلطان او را در جنایت ها و ظلم ها و مال مردم خوری ها جری تر و جسورتر نماید، تا از این میان کلاهی هم نصیب ببرد، قطعا این نوع همکاری بسیار مذموم و نکوهیده است؛ اما چنانچه همکاری از نوع همکاری امیر کبیر باشد و فرد بخواهد رفتار مستبدانه سلطان را تعدیل نموده و کاری کند که دوران "با امیر بودن"، برای مردم، بسیار لذتبخش تر از دوران "بی امیر بودن" باشد چه بسا بسیار خوب است که اصولا فراموش شود میرزا تقی خان وزیر کدام پادشاه بوده است! + نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 17:45 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 23:18

مصرف سیگار در بین ایرانی ها بسیار بیشتر شده و در این داستان خانم ها گوی سبقت را از آقایان ربوده اند!همسرم اعتقاد دارد که خیلی از خانم ها فقط به خاطر لاغر شدن دست به استعمال دخانیات می زنند.فکر نمی کنم حق با همسرم نباشد، اما من به این ماجرا هم فکر می کنم که در کنار دختران جوانی که اولویت ها را اشتباه گرفته و لاغری را به قیمت سرطان ریه، یا بسیاری دیگر از امراض مرتبط با دستگاه تنفسی، به جان می خرند مادرانی را هم باید مقصر قلمداد کنیم که از همان دوران کودکی بیش از آنکه ویژگی های اخلاقی و رفتاری فرزندان را مهم دانسته و از کنار خصیصه های ظاهری بگذرند نهایت تلاش و کوشش خود را به خرج داده اند تا از ادی عباراتی در مایه های "دختر خوش اخلاقم" به راحتی عبور کرده و در عوض "دختر خوشگلم" را ورد کلام خویش سازند!شاید روی این حساب است که اگر "سیگار برای سلامتی مضر است"، که اجبارا روی بسته های سیگار خود نمایی می کند، را برداشته و در عوض "سیگار دندان ها را زرد کرده و چهره انسان ها را تکیده و زشت و کریه می سازد" را می نشاندیم، هم اینک مسابقه بزرگ دختران و پسران در کنار گذاشتن مصرف دخانیات در جریان می بود! + نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 14:10 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 23:18

به سرایدار شرکت گفتم: "چرا به احمدی نژاد رای دادی؟"صادقانه گفت که درگیر حل مشکل جهیزیه دخترش بوده و چون "محمود" این مشکل را حل کرده، او را برای ریاست جمهوری از بقیه مناسب تر دانسته است!در غیبت وی به همکاران گفتم که حتی اگر سرایدار، آدم اشتباهی را برگزیده باشد؛ باید انصاف داده و پذیرفت که از بسیاری تحصیلکرده ها شیوه بهتری را برای انتخاب رییس جمهور در پیش گرفته است.داستان بالا را وقتی به یاد آوردم که رادیو گوش می کردم و شنونده مکالمه آقای مجری و میهمان خوب برنامه بودم:-چطور رییس جمهوری را دوست دارید؟-رییس جمهوری که مشکلات ورزش کشور را مرتفع کند!-بهتر نیست که کلان تر به ماجرا نگاه کرده و مشکلات مهمتر کشور را مورد توجه قرار دهید؟از نظر من، حرف آقای مجری بیراه بود؛ زیرا کلان نگری کار رای گیرنده ها هست و کار رای دهنده ها نیست!برای اینکه حرف خود را با دلیل قانع کننده توامان سازم فرض می کنم که می خواهم در انتخابات شرکت کنم و بدین منظور مشکلات مهم جامعه، که در باره آن ها بارها و بارها در شبکه های اجتماعی مجازی و کانال های ماهواره ای و صدا و سیمای خودمان دیده و شنیده ام، لیست می کنم:آلودگی هوا، تورم، گرانی، ازدواج جوانان، فرزند آوری، بیکاری، مسکن و .....این فهرست می تواند حالا، حالاها ادامه داشته باشد و هر قدر هم تلاش کنم قطعا اقلام مهمی را از قلم خواهم انداخت!بی خیال این موضوع می شوم و به سوال بعدی می رسم: از میان این ها کدام از بقیه، برای کشور، مهمتر است؟جواب دادن به این پرسش اصلا ساده نیست و وقتی من با مدرک کارشناسی ارشد و به مدد سال ها فعالیت مطبوعاتی و اجتماعی نمی توانم پاسخ درستی به این سوال بدهم، تکلیف و اوضاع و احوال بسیاری از مردم کاملا دستمان می آید!مسئله دیگر این است که قد دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 12:24

آدم هایی که به جایی رسیده اند "همه چیز دست خود آدم است" می گویند و آن هایی که چیزی نشده اند تا جایی که ممکن است از ادای "خودم کردم" طفره رفته و تقصیر را گردن سرنوشت یا دیگران می اندازند.از نظر من هر دو گروه تا اندازه ای "با راه" می گویند، زیرا هم افراد خودساخته ای همانند ناپلئون وجود خارجی داشته اند که از هیچ به همه چیز رسیده اند و هم آدم های بد اقبالی موجود بوده و هستند که در حال طی مدارج ترقی دچار سانحه یا حادثه شده و راه پیشرفت آن ها کاملا مسدود گشته است.دو عامل دخیل در سرنوشت آدم ها "وراثت" و "محیط" هستند و چون افراد پدر و مادر خود را انتخاب نکرده و جایی که قرار است در آنجا زاده شوند را بر نمی گزینند؛ شاید بتوان گفت "پیشانی نوشت" مهمترین نقش را در نحوه زندگی انسان ها و خوشبخت شدن یا نشدن آن ها دارد.حتی کسانی که ویژگی هایی همانند "اراده" و "استعداد" را از عوامل اساسی موفقیت به حساب می آورند باید بدانند که دومی از ژنتیک نشات می گیرد و اولی بیش از آنکه از تمرین و ممارست حاصل شود، ماحصل یک ویژگی مهم خدادادی می باشد.خود من بارها و بارها به این فکر کرده ام که ناپلئون هم اگر در زندگی بد آورده بود و در دوران غارنشینی زاده می شد، دست بالا می توانست فرمانده چند غارنشین، و نه امپراطور کبیر فرانسه، بشود!با همه این ها باید پذیرفت که سرنوشت انسان به شدت به آدم هایی که در طول زندگی سر راه وی قرار می گیرند گره خورده است و همانطور که خیلی ها در کنار زغال خوب، از رفیق بدی که مسیر زندگی آن ها را عوض کرده است به بدی یاد می کنند؛ آدم هایی هم هستند که قدر انسانی که سرنوشت در مسیر زندگی آن ها گذاشته خوب می دانند و صادقانه اعتراف می کنند که بخش مهمی از موفقیت هایی که در حیات کسب کرده اند باید دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1403 ساعت: 12:24

پدر، شادروان، تحصیلات عالیه بالایی داشتند و در یک جای دولتی، موسسه اصلاح و تهیه نهال و بذر، مشغول فعالیت بودند. این امر باعث شده بود که ایشان هم حقوق بالا دریافت کنند و هم به اتفاق اهل و عیال در یک خانه سازمانی خوب سکونت داشته باشند و در قبال این سکونت، اجاره ندهند و یا اجاره خیلی کم بدهند( خوب یادم نمی آید که "این" یا "آن" بود)آن موقع ها "دولتی ها" هم حقوق و دستمزد و پاداش و اضافه کاری و حق ماموریت و سنوات و ... خوب می گرفتند و هم نزد عموم افراد جامعه ارج و قربی ویژه داشتند. این "اعتبار" بیش از هر چیز از مشاهدات مردم بر می خاست که نمونه ای از آن را با هم در خاطرات "مادر" مرور می کنیم:بلافاصله بعد از خروج از مغازه پارچه فروشی از خرید خود پشیمان شدیم. به دوستم "پسش بدهیم؟" گفتم که جواب "پس نمی گیرد" را شنیدم.گفتم: "امتحانش ضرر ندارد"موافقت کرد و به اتفاق وارد مغازه بزازی شدیم. حق با دوستم بود و جنس فروخته شده پس گرفته نشد.آن موقع ها تازه اتاق اصناف راه اندازی شده بود و خوشبختانه در نزدیکی مغازه پارچه فروشی هم یک شعبه داشت. به دوستم پیشنهاد "یه سری به اینجا بزنیم" دادم که موافقت کرد.داستان خرید و پس نگرفتن پارچه را با آقایی که نماینده "اتاق اصناف" بود در میان گذاشتیم. گفت برگردیم و بگوییم فلانی پیغام "پس بگیر!" برایت فرستاده است.رفتیم و پیغام را رساندیم و بی هیچ حرف و حدیثی پارچه بریده شده را پس دادیم و پولش را گرفتیم و خوش و خندان راهی خانه شدیم!این روزها نگاه مردم به دولتی ها کلا عوض شده و بیشتر آن ها بنا بر مشاهدات خویش دولتی ها را آدم هایی خودخواه و از خود راضی که پول مفت می گیرند و هیچ کاری نمی کنند محسوب می کنند.در اینجا بد نیست، در همین ارتباط، چند نمونه از مشاهدات "نگ دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 16:18

کولرهای ما و خانم همسایه، که مادر گرامی هستند، "بدمکان" و "بد دست" می باشند و این امر باعث می شود کار سرویس کولرهای آبی( و ایضا من!) یک ظهر تا غروب طول بکشد.به این مناسبت هر ساله کار سرویس کولرها را تا جایی که ممکن باشد به تاخیر می اندازم.با این حال، چون همسر گرامی حسابی گرمش شده بود و مادر هم چندان احساس خنکی نمی کرد، دیروز، جمعه، دل به دریا زده و کولرها را راه انداختم.در طی کار؛ مادر گرامی بارها و بارها با خشونت مادرانه! مرا مخاطب قرار داده و "یک نفر را می آوردی تا اینقدر خسته نشوی!" را به اطلاعم رسانید.همسر گرامی هم، هنگامی که تصادفی در راهرو رو در رو در شدیم، با عصبانیت زنانه، گفت که یک جمعه فرصت با هم بودن را داریم که آن را هم من ترجیح می دهم تنها باشم!من هم در دل گفتم که کاش به جای این حرف ها دست کم یکی از شما دو بزرگوار مرا در قالب یک سرویس کار واقعی مشاهده کرده و ضمن ادای "واقعا زحمت کشیدی! دستت درد نکنه"، یک "چای کیک پهلو" هم نصیبم می ساختید. دادن اجرت انجام کار به این سنگینی پیشکش! + نوشته شده در سه شنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 18:3 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 16:18

نام کوچکم "محمد رحیم" بود، اما هم در خانه مرا "محمد" صدا می کردند و هم دوستان و آشنایان و فامیل نزدیک و دور فکر می کردند نام حضرت رسول(ص) رویم گذاشته شده است.از آنجا که اصلا دو اسمی بودن را نمی پسندیدم و از طرفی مادر هیچوقت نامی که دست پخت پدر بزرگ پدریم بود را دوست نداشت، بالاخره خود را از شر "رحیم" خلاص کرده و به گمان خود "محمد" خالی شدم!اتفاق در حوالی مقطع زمانی ورود به دانشکده افتاد و بنابراین من مدت خیلی زیادی، همه جا، "محمد" نماندم!داستان اینطور پیش رفت که چون نام خانوادگی بنده "نصرت ماکویی" بود( و هست!) اغلب قریب به اتفاق همکلاسی ها فکر کردند که نام کوچک نگارنده "محمد نصرت" و نام خانوادگی من "ماکویی" می باشد و لذا تا آمدم به خودم بجنبم متوجه شدم که از 40 همکلاسی، 38 نفر مرا "نصرت" صدا می زنند و فقط دو نفر اسم من را "محمد" می دانند!با قضیه اینطور کنار آمدم که به خودم گفتم: "سال های سال، پدر و مادر، مرا آنطور که دوست داشتند( یا دوست نداشتند!) صدا زدند و چه اشکالی دارد که چند صباحی هم رفقا و همکلاسی ها آنگونه که می خواهند مرا بنامند!؟"به عبارت دیگر وفق گفته ارزنده "آنقدر همه در زندگی من دخالت کرده اند که تصمیم گرفته ام دیگر خودم در زندگی خودم دخالتی نداشته باشم" مصمم شدم در خانه "محمد" و در دانشکده "نصرت" باشم!همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت که روزی یکی از همکلاسی ها، با دلخوری، از من سوال "مادرت تو را نمی شناسد؟" را پرسید!در جواب "چطور مگه؟" گفت که به خانه زنگ زده و سراغ "نصرت" را گرفته و مادر( گفته بودم خواهر ندارم) با عصبانیت گفته که چنین کسی را اینجا نداریم!با خنده گفتم که راست گفته و من "محمد" هستم و "نصرت" نیستم.با تعجب گفت: "پس چرا همه به تو نصرت می گویند؟"جواب دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 16:18

مادر بزرگ من، شادروان، 10 فرزند به دنیا آورده بود که 5 تا از آن ها از دار دنیا رفته بودند.وقتی با تعجب در این باره از مادر سوال کرده بودم صادقانه جواب داده بود که آن زمان ها رسم این بود که پدر و مادرها فرزندان زیادی به دنیا بیاورند تا دست کم چند تایشان زنده باقی بمانند!ایشان در دنباله اضافه کرده بودند که جدا از این؛ تربیت موضوع چندان مهمی نبود و مثلا هم خیلی پدر و مادرها نمی دانستند بچه هایشان در کدام مدرسه و کلاس درس می خوانند و هم بسیاری بابا و مامان ها در هنگام صدا کردن اسم بچه ها نام آن ها را از یاد برده و یا یکی را عوض دیگری می گرفتند!در اهمیت قائل شدن بر فرزند؛ همین بس که وقتی مادری در سوگ بچه از دست داده می گریست، پدر، منباب تسلی دادن، به خانم والده مژده می داد که از همین امشب بساط تامین "جانشین" را تهیه و تدارک خواهد دید!گذر زمان از اهمیت فرزند آوری کم نکرد، اما باعث شد فرزند پروری هم دست کم به اندازه تولید جدی گرفته شود.به همین دلیل بود که هر چند در دوران پهلوی دوم برای ایجاد رفاه خانوادگی بر شعار "دو تا بچه کافیه!" حسابی کوبیده شد، بسیاری پدر و مادرهای نمونه از میان آن هایی برگزیده شدند که صاحب اولاد فراوان بودند، اما توانسته بودند تمامی ایشان را جوری بار بیاورند که " از ستاره های آسمان، یکی می شود ستاره رخشان! دیگران سو سو می زنند!"* زیبنده و سزاوار تک تک ایشان باشد.با وقوع انقلاب، متاسفانه، از ارزش و اهمیت فرزند پروری کاسته شد و در عوض تا دلتان بخواهد، یعنی دل مسئولین و دولتمردان خواست!، فرزند آوری مهم و حیاتی شناخته شد!خیلی زود؛ دایره بحث از فرزند سوم و چهارم عبور کرد و بسیاری از اولیای امور در پاسخ به سوال "چند بچه کافیه؟" به طور لسانی، دلی یا عملی جواب "هر چه دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 12:33

عجله نداشتیم و بد بیار بودیم که سر و کله اسنپ خیلی فوری پیدا شد!با وجودی که خدا خدا می کردیم راننده اسنپ با سرعت معقول رانندگی کند و مسیر، پر ترافیک باشد؛ نه این و نه آن شد و آقای راننده ضمن راندن با سرعت وحشتناک، لایی کشیدن های مدام از بین ماشین هایی که آن ها هم خوب نمی راندند را از یاد نبرد!در انتها هم راننده آنچنان با کوبیدن یکباره پای بر روی ترمز پیام "به مقصد رسیدید!" را مخابره کرد که چیزی نمانده بود محتویات دل و روده از دهانمان بیرون بریزد.ناگفته پیداست که استفاده از گزینه "عجله دارم" همیشه جواب خوبی نداده و گاه موجب می شود، به تاسی از "نزده می رقصد!"، یک جورهایی حکم مرگ یا جراحت شدید مسافر نگون بختی صادر گردد که پاک "دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است" را فراموش کرده است.روی این حساب؛ شاید اگر گزینه "عجله ندارم" به گزینه های اسنپ اضافه شود و مسافران مخیر گردند راننده هایی که با مراعات قوانین و مقررات رانندگی، جان خود و مسافر جان بر کف را بیش از حد معمول! بیمه می کنند را در اختیار بگیرند، هم نان راننده هایی که خوب می رانند بیشتر در روغن برود و هم مسافران ترسو با خاطر جمع تر راهی مقصد گردند! + نوشته شده در دوشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 21:39 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 12:33

در کنکور سراسری قبول نشده بودم؛ اما آنقدر از مشاهده اسامی دوستان و آشنایان پذیرفته شده خوشحالی کرده و "دمش گرم!" گویان بالا و پایین می پریدم که مادر با عصبانیت تمام مرا مخاطب قرار داده و "سیب زمینی هم باید رگی داشته باشد" را به سمع من رسانید!واقعیت این است که ما فقط حق داریم بابت آن خوشحالی دیگران شاد باشیم که از خوشحالی ما بیشتر نباشد!مثلا؛ یک پذیرفته کاردانی حق ندارد از قبولی دوست در مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد خوشحال باشد و آنی که در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل شده نباید از اینکه می بیند دوست و همکلاسی در مقطع دکتری پذیرفته شده، شادی را به دل راه دهد!درست است که در چنین مواقعی برای متهم نشدن به "عقده ای بودن" و "چشم دیدن موفقیت دیگران را نداشتن" تبریک عرض کرده و "واقعا نمی دانی چقدر خوشحال شدم" می گوییم؛ اما این دلیل نمی شود که در خفا و تنهایی و یا حضور در جمع خودمانی هم اظهار شادمانی نماییم!برنارد شاو می گوید که اگر می خواهی در زندگی پیشرفت کنی، بالاتر از خود را ببین؛ اما اگر مایل هستی از حیات لذت ببری، پایین تر از خویش را ملاحظه کن!متاسفانه؛ ما در امر تحصیل و ادامه آن همیشه چشم به بالاتر از خود دوخته ایم و شاید برای همین است که هیچوقت از تحصیل، آنطور که باید و شاید، لذت نمی بریم! + نوشته شده در چهارشنبه دوم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 14:33 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 12:33